یادداشت طلبه بازیگوش
یاداشت های یک طلبه بازیگوش
طلبه بازیگوش از طلبگیش میگه …
اسمت رو که میذاری طلبه یعنی فقط اجازه داری بعضی کارا رو بکنی
و خیلی چیزا برات جیزه (یعنی همان ممنوووووع است)
مثلا تا دلت بخواد میتونی نماز بخونی و روزه بگیری و ذکر بگی
اما خدای نکرده زبونم لال بری تو کافی شاپ و بخوای یه لیوان از اون کاف …………
اسمش چی بود؟ نوک زبونم بودا… آها کافی میکس بخوری
اون وقته که آسمون میاد زمین و زمین میره هوا
من نمیگم اونا میگن
بعضی ها تا من (از نوع طلبگی) و می بینن با چنان غلظتی سلام علیکم و رحمه الله و برکاته
می گن که میمونم چی بگم(تو دلم میگم سلام و مرض)
خب مثل ادم بگو سلام
بعضی ها میبینن و چنان بهم خیره می شن که انگار از کره مریخ اومدم
و باید با زبان فضائی ها باهاشون صحبت کنم
مثلا بگم (مرسمرتمتریبرذخبذخلبذلبذ)
بعضی وقت ها باید یه ساعت تو خیابون وایسم
بین پارانتز
(طرف میاد ماشین رو نگه میداره تا میرم سوار شم گازشو میگیره و میره(چه حالی میکنه به به)
باید وایسم و هزار تا ذکر بگم تا یه وسیله ای به اسم ماشین(از نوع پیکان مدل ۶۰) بیاد که اونم نمیاد
بعضی وقت ها هم یه سانتافه مشکی تووووپ روبروم ترمز میکنه
و شیشه دودی رو میده پائین، میبینم یه جوون خوشتیپه مامانی،
با یه آهنگ توپ تر از خودش میگه حاج آقا بفرمائین، در و باز میکنم بشینم
میبینم ای دل غافل صندلی عقب ماشین یه سگ خوشگل و ناز هست، صداش میکنه
(بامبو)
ـ !!!!!!!!اسم اون سگ !!!!!!!-
حالا میمونم سوار بشم یا نه؟
خب اخه یه موجود اونم طلبه
با یه سانتافه و یه آهنگ جاستین بیبر
یه جوون خوشتیپ
بامبو
خب چی میگن؟ (آش نخورده و دهن سوخته)
سوارم نشم آخه چی باید بگم
اصلا دلم میخواد کلاس بذارم
به تو چه؟
خلاصه حکایتی داره این طلبه بودن من
و این حکایت همچنان باقی است…
برچسبها: طلبگی, حکایت طلبگی, موجودی به نام طلبه, جوون خوشتیپ, حاج آقا بفرمایین
نوشته شده در یکشنبه بیست و یکم خرداد ۱۳۹۱ساعت 4:53 توسط طلبه بازیگوش| آرشيو نظرات
منبع یادداشت یک طلبه بازیگوش
»